شعر زمان ما: احمد شاملو
نویسنده:
محمد حقوقی
درباره:
احمد شاملو
امتیاز دهید
شعر زمان ما، عنوان عام کتاب های بود که انتشارات نگاه به همت محمد حقوقی منتشر می کرد. نخستین جلد این مجموعه به بررسی و نقد و تفسیر شعر احمد شاملو اختصاص یافت. محمد حقوقی در این کتاب ضمن انتخاب بهترین اشعار شاملو، کوشیده است به سهم و زعم خود به تفسیر شعر شاملو پرداخته و با بررسی مختصات و کیفیات شعر شاملو، گامی در جهت شناخت شاملو بردارد. سبک باستان گرایانه ی شاملو بسیار متأثر از تاریخ بیهقی است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر زمان ما: احمد شاملو
در دیداری غمناک،من مرگ را بهدست سوده ام.
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت و دراز و سخت فرساینده.
آه،بگذاریدم!بگذاریدم!
اگر مرگ
همه ی آن لحظه ی آشناست که ساعت سرخ
از تپش باز می ماند.
و شمعی-که به رهگذار باد-
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند،
خوشا آن دم که زن وار
با شادترین نیاز تنم به آغوشش کشم
تا قلب
به کاهلی از کار
بازماند
و نگاه چشم
به خالی های جاودانه
بردوخته
و تن عاطل!
دردا
دردا که مرگ
نه مردن شمع و
نه بازماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه
بازش یابی...
(شبانه)
عقدههایم شعر شد سنگینیها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمهاش را خواند مرغ نغمهاش را خواند آب نغمهاش را خواند
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست. ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!
شاملو
شاملو
خیال گونه
در نسیمی کوتاه
که به تردید می گذرد
خواب اقاقیاها را بمیرم.
می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.
در باغچه های تابستان،
خیس و گرم
به نخستین ساعات عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم
حتا اگر
زنبق کبود کارد
بر سینه ام گل دهد
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصت گل،
و عبور سنگین اطلسی ها باشم
بر تالار ارسی
به ساعت هفت عصر.
حتی او
که نفرینی
بدرقه ی راهم کند .
.
با اذان بی هنگام پدر
به جهان آمدم
در دستان ماما چه پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود .
.
هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را ، بر جای ،
چیزی به جای بنماندم .
هیچ کجا ، دیواری فروریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیار نمی بایست دریافتن را ،ـ
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی ست ، که حضور انسان آبادانی ست
همچون زخمی همه عمر خونابه چکیده
همچون زخمی همه عمر به دردی خشک تپنده
به نعره ای چشم بر جهان گشوده
به نفرتی از خود شونده
آری
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود!!ـ
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک ، کوچکترحتا ، از گلوگاه یکی پرنده!!ـ